ورود سپاه اسلام به مكه و پرچمدارى على
(ع)
سپاه اسلام به نزديكى مكه رسيدند. در حالى
كه "سعد بن عباده" رئيس خزرجيان پرچم سپاه اسلام را در دست داشت، همين كه
در برابر ابوسفيان قرار گرفت، خطاب به او اين شعر را سرود:
الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَلْحَمَةِ *** الْيَوْمُ
تُسْتَحَلُّ الْحُرْمَةِ *** الْيَوْمُ أَذَلَّ اللهُ قُرَيْشَاً
امروز، روز نبرد است، امروز جان و مال شما
حلال شمرده مىشود، امروز روز ذلت قريش است.
ابوسفيان تا چشمش به پيامبر صلى الله عليه
و آله و سلم افتاد، عرضه داشت: «پدر و مادرم به فدايت، آيا دستور دادهاى قومت را قتل
عام كنند كه سعد چنين شعار مىدهد؟! در حالى كه تو مهربانترين افراد به مردم هستى.
پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از شنيدن
اين سخن سخت ناراحت شد، و براى آن كه يأس و نااميدى در ميان مردم مكه راه نيابد و وعدههاى
بخشش او حمل بر توطئه و خدعه نگردد، بلافاصله فرمود:
«الْيَوْمُ يَوْمُ الْمَرْحَمَةِ؛ الْيَوْمُ
أَعَزَّ اللهُ قُرَيْشَاً؛ الْيَوْمُ يُعَظِّمُ اللهُ فِيهِ الْكَعْبَةَ»
امروز روز رحمت است، امروز روز عزت قريش
است، امروز روزى است كه خداوند به كعبه عظمت بخشيد.
سپس سعد را از مقام خود عزل كرد و على عليه
السلام را به جاى او منصوب نمود، و به او دستور داد فوراً به سوى سعد بشتابد و پرچم
اسلام را از او بگيرد. و بدين ترتيب ارتش نيرومند اسلام با ده هزار نيروى مسلح با پرچمدارى
على عليه السلام و با شعار رحمت، وارد مكه معظمه شدند. (1)
پيامبر عاليقدر اسلام روز جمعه بيستم رمضان
سال هشتم هجرت در حالى كه لباس رزم بر تن و سلاح بر كمر داشت و بر "شتر قصوا"
سوار بود، با سپاهى عظيم و نيروى ده هزار نفرى وارد شهر مكه شد. نخست به محل مرتفعى
به نام "ذى طوى" كه خانههاى مكه از آنجا پيداست رسيد. در آنجا ايستاد، چشمش
كه به خانههاى مكه افتاد حمد خدا گفت و لحظهاى خاطرات گذشته را به ياد آورد كه چه
ظلمها به او و يارانش در اين سرزمين شده و چقدر اصحابش را شكنجه دادند و او را مجبور
به خارج شدن از شهر و ديار خود كردند. همه اينها را به ياد آورد. نگاهى به شعب ابو
طالب نمود و خاطره سه سال گرسنگى و محاصره خود و يارانش را به ياد آورد. و اكنون را
به نظر مىآورد كه با اين شكوه و عظمت وارد مكه مىشود و قريش بدون هيچ مقاومتى تسليم
شده و اين پيروزى بزرگ نصيب اسلام گرديده است. از خوشحالى و به شكرانه اين نعمت بزرگ
و سپاسگزارى از خداى قادر متعال در حالى كه اشك شوق در چشمانش حلقه زده بود، آنچنان
خم شد كه محاسن مباركش به جهازى كه روى شتر بود رسيد و چنين گفت: «الَّلهُمَّ إِنَّ
الْعَيْشَ عَيْشُ الْآخِرَةِ؛ خدايا عيش و زندگى خوب، عيش آخرت است.» (2)
آنگاه موكب رسول خدا با شكوه هر چه تمامتر
در حالى كه سربازان اسلام گرداگرد وجودش پروانهوار در حركت بودند از بالاترين نقطه
مكه "اذاخر" وارد شهر گرديد و در "حجون" كنار قبر عم بزرگوار خود
"ابو طالب" فرود آمد. در آنجا خيمه مخصوصى براى حضرت زدند كه لحظاتى در آن
استراحت كرد و در آنجا غسل كرد و حمد و ثناى خدا گفت. سپس سوار بر شتر شد و در حالى
كه سوره فتح را قرائت مىكرد وارد شهر گرديد و بىدرنگ براى طواف و زيارت خانه خدا
رهسپار مسجد الحرام گرديد. و در مسير راه جمعيت بسيار زيادى از مسلمانان و مشركان اجتماع
كرده بودند. گروهى از خشم و ترس بهت زده بودند و جمعى هم شادى مىكردند و ابراز احساسات
مىنمودند. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بنابر مصالحى از شتر پياده نشد و با مركب
وارد مسجد الحرام گرديد و در برابر "حجر الاسود" قرار گرفت و با چوب دستى
مخصوص خود به "حجر الاسود" اشاره كرد و بانگ تكبير سر داد.
مهاجر و انصار و نيروهايى كه پروانهوار
دور شمع وجود پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مىگرديدند، به پيروى از رهبر عاليقدر
اسلام با صداى بلند تكبير گفتند و به گونهاى صداى خود را به الله اكبر بلند كردند
كه طنين صداى آنان به گوش مشركان مكه در خانهها و كوههايى كه پناهنده شده بودند رسيد.
حضرت قصد طواف داشت اما شور و هياهو در مسجد الحرام مانع از آن بود كه رسول خدا طواف
نمايد. پيامبر براى ساكتشدن مردم اشارهاى به آنها كرد، طولى نكشيد كه سكوت تام در
مسجد حكمفرما شد. ديدگان متوجه آن حضرت گرديد. در اين هنگام پيامبر صلى الله عليه و
آله و سلم با آرامش خاطر در حالى كه سوار بر شتر بود و زمام آن به دست محمد بن مسلم
بود، طواف كرد. در طواف خود چشمش به بتهاى كوچك و بزرگى - نزديك به 360 بت - افتاد
و در همان شوط اول و نخستين دور طواف متوجه بتهاى بزرگى، همچون "هبل"،
"اساف" و "نائله" گرديد كه مشركان قربانى براى آنها مىكردند و
بالاى درب كعبه نصب شده بودند. حضرت با نيزهاى كه در دست داشت ضربه محكمى به آنها
زد كه روى زمين افتادند. سپس اين آيه شريفه را تلاوت كرد:
{وَقُلْ جاءَ الْحَقُّ وَزَهَقَ الْباطِلُ
إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً} (3)
حق پيروزمندانه جلوه كرد و باطل محو و نابود
گرديد، حقا كه باطل نابودشدنى بود.
سپس به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله
و سلم بت "هبل" كه ساليان دراز به غلط مظهر خداى بزرگ مشركان بود در مقابل
چشمانشان شكسته شد و حضرت روى آن ايستاد.
زبير بن عوام از روى تمسخر به ابوسفيان
گفت: "هبل" اين بت بزرگ كه تو در جنگ احد به آن مىباليدى شكسته شد ابو سفيان
با كمال ناراحتى به زبير گفت: «دست بردار، اگر از"هبل" كارى ساخته بود سرانجام
كار ما اين نبود. معلوم مىشود خدايى غير خداى محمد نيست.»
حضرت طواف را به پايان رساند و در گوشهاى
از مسجد لحظهاى نشست. بعد بلال را به خانه "عثمان بن طلحه" كه كليددار كعبه
بود فرستاد تا كليد كعبه را بگيرد و بياورد. گرچه مادر عثمان مخالفت كرد و گفت: «كليد
كعبه هميشه در اختيار خاندان ما بوده است.» اما عثمان مادر را ساكت كرد و به مسجد الحرام
آمد و قفل كعبه را به دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم باز كرد. حضرت وارد كعبه
شد و درب آن را بست. سپس دستور داد تمام عكسها و تصاويرى كه بر ديوار كعبه نصب شده
از بين بردند و به نقل برخى از مورخان خود همه تصاوير را پاك كرد، و سپس ديوار كعبه
را با آب زمزم شست. (4)
على عليه السلام به دستور پيامبر صلى الله
عليه و آله و سلم بر دوش آن حضرت قرار گرفت، بعضى از بتهاى سخت و محكم از جمله بت خزاعه
كه بالاى كعبه بود كه بتى بسيار سخت و از مس يا شيشه بود را از جا كند و به زمين افكند.
(5) سپس رسول خدا دستور داد در كعبه را باز كردند، آنگاه حضرت بر روى در كعبه ايستاد
و چنين فرمود:
«لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا
شَرِيكَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدُهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ،
أَلَا كُلُّ مَأْثَرَةٍ أَوْ دَمٍ يُدَّعَى فَهُوَ تَحْتَ قَدَمَيَّ هَاتَيْنَ إِلَّا
سِدَانَةَ الْبَيْتِ وَسِقَايَةَ الْحَاجِّ ...»
نيست خدايى مگر خداى يكتايى كه شريك ندارد،
و او به وعده خود عمل كرد و بنده خود را يارى نمود و دشمنان او را به تنهايى سركوب
ساخت. اى مردم! آگاه باشيد هر امتيازى و هر خونى و هر مالى كه ادعا شده - مربوط به
گذشته و زمان جاهليت باشد - را زير پايم قرار دادم و از بين مىبرم، مگر پردهدارى
كعبه وسقايت حاج را. (6)
با اين جمله به تحقق وعده الهى كه در سوره
قصص آيه 85 آمده، اشاره كرد كه خداوند به او وعده داده بود كه به مكه باز گردد:
{إِنَّ الَّذِي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ
لَرادُّكَ إِلى مَعادٍ}
آن خدايى كه ابلاغ قرآن را بر تو لازم كرد،
همان خدا تو را به زادگاهت باز خواهد گردانيد.
يكى از فضايل بسيار مهم و غير قابل انكار
على عليه السلام بتشكنى اوست. على عليه السلام هم در ميدانهاى نبرد بتهاى انسى را
به خاك مىكشاند و هم در خفا و آشكار بتهاى ساختگى را سرنگون كرده است. او در غزوههاى
بدر، احد، احزاب، خيبر و حنين گردنكشان كفر را به ذلت انداخت و هم در فتح مكه بتهاى
بزرگ عرب جاهليت را سرنگون ساخت. اين حقيقتى است كه شيعه و بيشتر علماى اهل سنت بر
آن اتفاق نظر دارند. بتشكنى على عليه السلام طبق روايات شيعه و اهل سنت در دو نوبت
بوده است. يكى قبل از هجرت و ديگرى در فتح مكه.
"http://biria.asiapars.com/" target="_blank">
نظرات شما عزیزان: